کد مطلب:140506 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

وارد شدن اهل بیت سیدالشهداء به کوفه خراب
بعد از ظهر روز یازدهم عمر بن سعد ملعون با لشگر كفرآئین كوفه و شام از كربلاء بیرون رفت و با خیل اسیران رو به كوفه خراب نهاد به نزدیكی شهر كه رسید خبر به ابن زیاد داد كه اینك لشگر كوفه و شام با فتح و پیروزی از كربلاء برگشته و سرهای شهیدان همراه با اسراء را آورده و منتظر فرمان هستند تا امیر چه دستور دهد.

وقتی پیغام پسر سعد پلید به پسر زیاد خبیث رسید از این خبر بسی شادمان شد و امر نمود طبل بشارت نواختند و سران سپاه و امیران را به بارگاه خواند و حكم نمود كه منادی در شهر ندا كند كه احدی از مردم با آلات حرب از خانه بیرون نیایند و بر سر هر كوی و برزن نگهبانان و پاسبانان گماشت تا كاملا شهر را حفاظت كرده مبادا آشوب و شورش بپا شود سپس خولی بن یزید اصبحی را خواست و به او فرمان داد كه سر مطهر امام علیه السلام را به استقبال اسراء به نزد ابن سعد ببرد تا وی سر منور را بر نیزه بلندی زده و در جلو سرها مقابل دیدگان اسیران وارد شهر نمایند، طبق حكم پسر زیاد ملعون لشگریان مسلح با حربه های برهنه بر سر چهارراهها و كوچه ها ایستادند مردم برای تماشا از خانه ها بیرون آمدند شهر همچون دریا به موج آمد جارچیان خبر شهادت سلطان كربلاء را در سطح شهر اعلام و پخش كردند این خبر به گوش زنان در خانه ها رسید دانستند كه امام همام را اهل كوفه و شام شهید كرده اند و عیال آن سرور را همچون اسیران وارد شهر می كنند یك مرتبه صدای ضجه مرد و زن، پیر و جوان، وضیع و شریف به ناله واحسیناه و وااماماه بلند شد و غلغله ای در زمین و زمان بپا شد مأمورین و مزدوران دستگاه حاكمه


برای ارعاب و خاموش كردن هر شورش و سر و صدائی شروع كردند به نواختن طبل و نقاره، آواز طبل و نای از هر گوشه و كنار بلند شد در همین اثناء از دروازه شهر خولی حرامزاده رسید در حالی كه سر مقدس سرور شهیدان را بر سر نیزه بلندی كرده بود و آن سر مطهر همچون بدر بر سر نیزه نورافشانی می كرد چشم سپاهیان و جمعیت انبوه مردم كه به آن سر نورانی افتاد همه صدا به الله اكبر بلند كردند اسیران و دختران خون جگر بهر طرف نظر كردند ببینند لشگر چرا تكبیر گفتند ناگهان چشمشان بر سر بریده حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام افتاد یك مرتبه آن شصت و چهار زن و بچه صدا به شیون بلند كردند در این اثناء دیدگان علیا مخدره حضرت زینب سلام الله علیها كه بر سر بریده برادر افتاد به حالتی شد كه زبان یارای گفتن آنرا نداشته و قلم از ترقیم آن حال عاجز می باشد فقط همین مقدار گفته اند كه آن بانو خیره خیره به سر مقدس برادر نظر كرد دید مردم مثل هلال شب اول ماه انگشت نما می كنند آن مخدره از سوز دل فرمود:



اخی یا هلالا غاب بعد طلوعه

فمن فقده اضحی نهاری كلیلتی



برادرم، ای هلال من كه در روز عاشوراء غروب كردی و از پیش چشمم پنهان شدی از وقتی كه رفتی روز من به شب تار مبدل شده است.



اخی یا اخی ای المصائب اشتكی

فراقك ام هتكی و زلی و غربتی



برادرم، از كدام مصیبت های تو شكایت كنم؟ از فراق چون تو برادری یا از دریده شدن پرده حرمت خود یا از ذلت و غربتم گله نمایم



اخی لیت هذا النجر كان بمنحری

و یا لیت هذا السهم كان بمهجتی



كاش شمر مرا در عوض تو نحر كرده بود و كاش آن تیر و نیزه ها به قلب من می خورد.



اخی بلغ المختار طه سلامنا

و قل ام كلثوم بكرب و محنة



برادر جان رسول خدا صلی الله علیه و آله را از حال زار خواهرت كلثوم خبردار كن و بگو


خواهرانم میان محنت و مصیبت مانده و بعد پدرم حیدر كرار را از حال دخترانش مطلع كن و بگو:



اخی بلغ الكرار عنی تحیة

و قل زینب اضجت تساق بذلة



برادر جان سلام و تهنیت من را به پدرم حیدر كرار برسان و بگو دخترت زینب را با خواری و زاری و ذلت به شهرها می برند.

بعد از این بیانات آن مخدره سر خود را به چوبه محمل زد كه پیشانی مباركش شكافت و خون از آن ریخت.